ایلیاایلیا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ایلیا؛شاهزاده آریایی

زیارت ضامن اهو

5شنبه شب 6/20 به پابوس اقا امام رضا رفتیم و بابایی شمارو روبروی ضریح بردن و مشغول تماشای ضریح شدی مامان قربونت بره.   ...
23 شهريور 1393

سومین ماهگرد پسری

6/16 سومین ماه زمینی شدنت مبارک گلم. سه ماه از حضور عشق مامانی و بابایی یعنی اقا ایلیا می گذره و من گذر زمان را به تندی حس می کنم و هنوز در باورم نمی گنجد که خدا چنین فرشته ای به ما عطا فرموده است خدایا شکرت.   ...
23 شهريور 1393

زندگی ما

گل مامان از وقتی اومدی مامانو خیلی سرگرم کردی مخصوصا هر چقدر بزرگتر میشی شیرین تر میشی و رنگ و بویی دیگر به زندگی ما بخشیدی. روزها بیشتر خواب هستی و معمولا عصرها و شب بیدار هستی هنگامی که با تو صحبت می کنم لبخند میزنی و من لبخندهایت را دوست دارم.حالا دست و پاهایت را زیاد تکان میدهی و دهانت را به حالتی که می خواهی حرف بزنی باز می کنی ،هنگام بیداریت اگر با تو صحبت کنیم اروم هستی وگرنه شروع به گریه می کنی گریه هایت را هم دوست دارم زمانی که لب های غنچه ات را به پایین می اوری و لوس گریه می کنی. جدیدا وقتی روی تختت می گذاریمت به اویز تختت نگاه می کنی و سرت را همراهش تکان می دهی و حسابی بازیگوش شدی.   ...
3 شهريور 1393

ایلیا و سفر نیشابور

این اولین باریه که ایلیا جون به نیشابور سفر می کنه،اونم به خاطر بابایی که می خواست بره ماموریت.اونجا به ایلیا و مامانی خوش گذشت هرچند که بابایی نبود و دلمون واسه بابایی خیلی تنگ شد. اینم کادوی مامان جون و آقاجون (یک قطار خوشگل)برای پسر گلم که اولین بار میرفت خونه ی اونها.   ...
3 شهريور 1393

دو ماهگی پسر خوشگلم

صبح روز پنج شنبه( 5/16 )همراه بابایی رفتیم بهداشت و واکسن دوماهگی گل پسرم رو زدیم.اولین واکسن که زده شد شروع کردی به گریه  و تازه داشتی اروم میشدی که بعدی و گریه ی زیادی کردی بعد من اومدم بغلت کردم و اروم شدی مامان قربونت بشه،و همراه بابایی اومدیم خونه و بابایی رفت سرکار. روی پاهای کوچولوت کمپرس سرد گذاشتم و بعد از شیر خوردن خوابیدی تا ساعتای 12 که شروع کردی به گریه کردن و هرکاری می کردم اروم نمیشدی و منم همراه تو گریه می کردم کمی اروم شدی و دوباره خوابت برد.شب هم برای دومین ماهگردت کیک درست کردم و با بابایی جشن کوچولویی گرفتیم ولی شما خواب بودی. ...
3 شهريور 1393
1